لیلا کوچک زاده - سعیده آل ابراهیم | شهرآرانیوز؛ زندگیاش پر از فراز و نشیب است، آنقدر که در طول یک ساعت گفتگو دقیقهای نیست که از دل آن سختیهای عجیب، شجاعت و اراده این زن را تحسین نکنیم. به قول خودش، برای هر کسی از زندگیاش تعریف میکند، باورش نمیشود و میگوید این چیزها را در داستانها شنیده یا در فیلمها دیده است. مرضیه محبی متولد ۱۳۶۰ در بجنورد است، اما از سیزدهسالگی در مشهد بزرگ شده است.
مدرک جودو، تکواندو و مربیگری شنا را در اوایل جوانی گرفته است. ورق زندگی او پس از ازدواج با مردی که اعتیاد داشته برمیگردد، از بیپولی گرفته تا زندگی روی پشتبام زیر تیغ آفتاب، اما مرضیه همه اینها را پشت سر گذاشته است، زیرا او زنی است که از دریچه امید به زندگی نگاه میکند و اهل ریسک است. مرضیه حالا کارآفرین شده است و به چندین خانواده نان میرساند و شاید این روزهای خوش پاداش روزهایی است که به قول خودش به مشکلات خندیده است.
قرارمان در تولیدی است. از اردیبهشت امسال در دل یک کارخانه شروع به تولید روزانه ۷۰ هزار ماسک کرده است و حالا تقریبا صبح تا شب، وقت مرضیه کنار نیروهای کار و دستگاههای تولید ماسک میگذرد. با وجود گرفتاریهایی که از زندگیاش شنیده بودیم که بعضیهایش را حتی نمیشود نوشت و شاید خیلی از ما با یکی دو مورد از این مشکلات از پا دربیاییم، تصور میکردیم چهره شکستهای داشته باشد که با سن شناسنامهایاش همخوانی نداشته باشد، اما مرضیه از جمله زنانی است که انرژی مثبتش حتی از پشت ماسکهایی که این روزها لبخندها را اسیر کرده است معلوم است. خونگرم و البته خندهروست و قرار است راوی روزهای تلخ و شیرین زندگیاش برای ما باشد.
مادرش خانهدار و پدرش بازنشسته آموزش و پرورش است. مرضیه در دوران مجردی هم از نظر اقتصادی مستقل بوده است، اما در بیستوششسالگی در مقابل مخالفتهای خانواده، برای ازدواج با مردی که از زندگی ناموفق قبلیاش ۲ فرزند داشت، اصرار کرد. او میگوید: بعد از یک سال زندگی متوجه شدم شوهرم اعتیاد دارد. با خودم گفتم کمکش میکنم. به او علاقه داشتم، اما حس ترحم به علاقهام میچربید. نمیخواستم از جامعه طرد شود یا زندگیام از هم بپاشد.او تصمیم سختی میگیرد. ناچار میشود شوهرش را از رفقای نااهل دور کند، نه با جابهجایی محله، بلکه با جابهجایی شهر محل زندگیشان. مقصد بندرعباس بود، ۱۴۰۰ کیلومتر دورتر از مشهد. به گفته مرضیه، از آنجا که خانواده همسر سابق شوهرش هم اعتیاد داشتند، دختر شوهرش را هم با خودشان همراه میکنند تا از این بابت نگرانی نداشته باشند.
بازاریابی در زمان بارداری
«شوهرم نقاش ساختمان بود، اما کار نمیکرد به این علت که علاوه بر اعتیاد، بیماری دیگری هم داشت و آن تنپروری بود. آن موقع ماههای اول بارداریام بود و هوا گرم. اینطور بگویم. یک بطری آب معدنی را پر از آب یخ میکردم و به خیابانهای داغ بندرعباس پا میگذاشتم. هنوز چند قدم نرفته بودم، یخ تبدیل به آب گرم میشد.» اینها را مرضیه میگوید و ادامه میدهد: با همان حال، برای یک شرکت در خیابانها از این مغازه به آن مغازه بازاریابی میکردم. همینطور بازاریابی و تبلیغات برای جاهای مختلفی انجام دادم تا اینکه اوضاعمان بهتر شد و توانستیم با یک سرمایهگذار به صورت شریکی یک شرکت ساختمانی راه بیندازیم.
از بندرعباس متواری شدیم
پسرشان به دنیا آمده بود و بعد از چند سال سختی در بندرعباس، تازه سر و سامان گرفته بودند. مرضیه میگوید: در طرح مسکن مهر ثبت نام کردیم و خانهدار شدیم و بعدش ماشین خریدم، مبلمان، تلویزیون و ماشین لباسشویی، و خلاصه لوازم خانه اضافه شد. اوضاعمان خیلی خوب شده بود تا اینکه همسرم کار را خراب کرد و معلوم شد قیمت اصلی سیمان را با مشتریها دولاپهنا حساب کرده است. شکایت و شکایتکشی آنقدر اوضاع را وحشتناک کرد که بعد از ۵ سال زندگی در بندرعباس، به تهران متواری شدیم.
بعد از رفتن به تهران، مختصر پولی مانده بود که توانستند خانهای در شهریار اجاره کنند. پسر دومشان هم آنجا به دنیا آمد. همسر مرضیه بابت چکهایی که به این و آن داده بود چند ماهی در تهران به زندان افتاد. «من با یک بچه سهساله و یک بچه شیرخواره تنها مانده بودم. دوباره همهچیز روی سرم آوار شد. شغل و منبع درآمدی نداشتم. در سایتهای آموزشی اینترنتی جستوجو کردم و طرز دوخت دمکنی را برای قابلمه بلد شدم. روی پرده خانهام تمرین کردم و یاد گرفتم و از آن به بعد، یک بچه در بغلم، صبح تا شب در خیابانها دمکنی میفروختم.»
مرضیه میگوید همیشه به مشکلاتی که او را تعقیب میکردند و به سراغم میآمدند میخندیده است، مشکلاتی که درست سر بزنگاه و زمانی که میخواست نفسی تازه کند، گلویش را میفشردند. همین حالا هم لبخند از روی لبانش محو نمیشود: «درآمدم آنقدرها نبود و اجارهام عقب افتاده بود. صاحبخانه گفت باید خانه را خالی کنم. تنها فرجهای که به من داد این بود که یک ماه بالای پشتبام خانهاش زندگی کنم. تابستان بود. تمام وسایل خانهام را بالای پشتبام برده بودم. یک سوپرمارکت در آن محله بود که به ما آب یخ، کیک و گاهی ناهار میداد. بچههایم گرمازده و بیمار شدند. مقداری از لوازم خانه و مبلمانی را که داشتیم فروختم و توانستم همان اطراف خانهای اجاره کنم.»
همین که مرضیه و بچههایش در خانه جدید جاگیر میشوند، شوهرش هم از زندان آزاد میشود. مرضیه باز هم ناامید نمیشود. او میخواهد قدمهای آخر را برای حفظ زندگیاش بردارد. اینبار شوهرش را در خانه بستری میکند تا ترکش بدهد. از آن سو، یکی از اقوام مرضیه که متوجه شده است اوضاع مالی خوبی ندارد، برایش مبلغی پول میفرستد. او با آن پول، ۲ چرخ خیاطی صنعتی میخرد و حتی ۲ نیرو سر کار میآورد. او هم دمکنی میدوزد و هم به خانه سالمندان میرود و پیرزنهای محله را که پادرد و کمردرد امانشان را بریده است ماساژ میدهد.
مرضیه در تمام مدتی که تهران بود، شوهرش را ترک داد. خیاط، بازاریاب و پرستار شده بود و غربت بار روی دوشهایش را سنگین کرده بود. به همین دلیل، راهی مشهد شد.
نقطه قوت زندگی مرضیه
میشود گفت نقطه قوت زندگی مرضیه این بوده است و هست که هر بار به صفر میرسد، دوباره از نو شروع کرده است. اصلا هم برایش فرقی نمیکند که در فلانکار سررشتهای ندارد، زیرا از نظر او، هر کاری آغازی دارد. دمکنیهایش در تهران مشتری داشت، اما در مشهد از آن استقبال نشد. او دوباره سراغ سایتهای اینترنتی رفت و کار دیگری پیدا کرد. خودش اینطور تعریف میکند: «میخواستم کاور مبل بدوزم، اما مانند دمکنی راحت نبود و قلقهای خاص خودش را داشت. یک هفته تمام زحمت کشیدم. از یک طرف تمرین میکردم تا یاد بگیرم و از طرف دیگر در اینترنت آگهی گذاشته بودم که کاور مبل میدوزم، زیرا سرمایه نداشتم. مشتری هم پیدا شد، اما به این دلیل که بیتجربه بودم، کار پنجروزه را دوماهه تحویلشان دادم و رضایتشان را گرفتم، اما مشتری دیگری هم داشتم که بابت همین تأخیر به صورتم سیلی زد. آنقدر دوختم تا حرفهای شدم.»
روزی که قرار بود فرزندانم را به بهزیستی تحویل دهم
«دوباره اوضاعمان کمی بهتر شده بود. توانستیم یک خانه دوطبقه اجاره کنیم. طبقه بالا زندگی میکردیم و طبقه پایین، چرخها را گذاشته بودم و روکش مبل میدوختم. شوهرم دوباره به اعتیاد برگشته بود. بارها دعوا کردیم، اما فایدهای نداشت. طبقه پایین خانه را پاتوق دوستهایش کرده بود و کارگاه فقط از صبح تا ۷ عصر در اختیار من بود. مدتی گذشت و کرایه خانه و قبضهای آب، برق و گاز روی هم تلنبار شد. شوهرم نمیتوانست این بدهیها را بپردازد. رفت و ۶ ماه هیچ خبری از او نداشتم.» اینها را مرضیه میگوید که آن روزها بازهم مانند همیشه میخواست روی پای خودش بایستد و پیگیر دریافت وام از کمیته امداد شد، اما بدون برگه طلاق، کارش مانند آب در هاون کوبیدن بود.
دوباره و البته برای آخرینبار سر و کله شوهرش پیدا شد و اینبار مرضیه در ازای بخشیدن مهریه، نفقه، وسایل و رهن خانه، حضانت بچهها و وکالتنامه طلاق را گرفت. مرضیه و بچههایش بیجاومکان شده بودند. یک هفته تمام صبح تا شب را در پارک سر میکردند و شبها فقط برای خواب به خانه خواهرش میرفتند. مرضیه مدتی کج دار و مریز، خودش را سرپا نگه داشته بود، اما حتی کار به جایی رسید که میخواست بچههایش را تحویل سازمان بهزیستی بدهد. قرار شد یک سال تحت پوشش کمیته امداد امامخمینی باشد. یک پایه چرخ هم گرفت و دوباره شروع به کار کرد.
مستمری دردی از زنان سرپرست خانواده دوا نمیکند
مرضیه میگوید: کمکم توانستم خانهای اجاره کنم. خاطرم هست کمیته امداد سال ۹۷ نمایشگاه هنری برگزار کرد و به زنان سرپرست خانوار فضایی برای فروش داد تا محصولاتشان را بفروشند. در آن نمایشگاه که یکماهه برگزار شد، ۲۵ میلیون درآمد کسب کردم و این همان فضایی بود که باید کمیته امداد امامخمینی در اختیار زنان سرپرست خانوار قرار میداد، زنانی که هنر داشتند، اما سرمایه نداشتند. مستمری دردی از ما دوا نمیکرد.
کرونا به زندگیمان رونق بخشید
او تا قبل از شیوع ویروس کرونا، در خانهاش چرخ خیاطی گذاشته بود و با چند نفر از زنان سرپرست خانوار، دمکنی و دستگیره وسایل تزیینی آشپزخانه میدوخت. فرم مدارس و حتی مانتو هم میدوختند، اما ویروس کرونا مانند آفتی به شغل آنها زد و بازار کار را تعطیل کرد، طوری که به قول مرضیه، حتی اجاره خانهاش عقب افتاد. او میگوید: زمان اوج کرونا بود که به بیمارستان امامرضا رفتم و گفتم میتوانم برای آنها لباس بیمارستانی بدوزم، اما از من ماسک طلب کردند.
او مانند کارهای دیگری که تا به حال انجام داده بود، از این کار هم سررشتهای نداشت و خودش دوخت ماسک را یاد گرفته بود. این بار هم یک ماسک را شکافت و از آن الگو گرفت. استفاده زیاد مردم از ماسک اینبار برایش شانس آورد. او وارد کاری شده بود که نیاز روزانه مردم بود؛ بنابراین در چشمبههمزدنی، علاوه بر کارگاهی که در خانه خودش داشت، بهتدریج ۳ کارگاه دیگر هم در مناطق پایین شهر راه انداخت و نیروی کار گرفت. با ۱۰ میلیون وامی که از کمیته امداد گرفته بود مواد اولیه را تهیه و شروع به کار کرد.
او ابتدا از تعداد کم شروع کرد تا اینکه به تولید روزی ۳۰۰۰ ماسک رسید. ماسکها را فقط در اختیار مراکز درمانی، بیمارستانها و داروخانهها گذاشت، آن هم با قیمت ۷۰۰ تومان. «پولی بود که سرازیر میشد تا اینکه سازمان بهداشت غذا و دارو اعلام کرد برای تولید ماسک باید مجوز داشت. فروردین بود که به این دلیل، ۲۰۰ هزار ماسک تولیدشده روی دستم ماند و از طرف دیگر، نیروها پولشان را میخواستند. دوباره مدتی بیجان شدم. پایه چرخها را فروختم تا بتوانم بدهیهایم را صاف کنم. مدتی گذشت و صاحب یک کارخانه نساجی و از مشتریهای ماسکهای تولیدیمان سفارش صدمیلیونی ماسک داد. ابتدا نپذیرفتم به این دلیل که دستگاه و سرمایه نیاز بود. قرار بر این شد که سرمایه از ایشان و کار از من باشد. فضای هفتصدمتری در کارخانهاش واقع در شهرک صنعتی توس برای این کار در نظر گرفت و از همان وقت شروع به کار کردم.»
تولید روازنه ۷۰۰۰۰ ماسک و لباسهای بیمارستانی
حالا بعد از گذشت چند ماه، زندگی مرضیه با شیوع کرونا عوض شده است. او علاوه بر اینکه شرکتی برای تولید البسه بیمارستانی، فرم مدارس و کارخانهها را ثبت کرده است، تولیدی ماسک هم دارد و در ۲ شیفت کاری با ۳۶ نیرو، روزانه بین ۶۰ تا ۷۰ هزار ماسک تولید میکنند. البته به قول خودش، اگر دستگاههای جدید برسند، این میزان تولید به روزی ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار هم خواهد رسید. علاوه بر این، یک خانه دوطبقه نیز اجاره کرده است تا ۶۰ نیروی دیگر با رعایت پروتکلهای بهداشتی، ماسکها را چسب بزنند و لباس بیمارستانی بدوزند. محصولات نیز پس از استریل شدن بستهبندی میشوند. مرضیه هر زمان لازم باشد برای خرید دستگاه یا ثبت قرارداد به شهرهای دیگر میرود، آنقدر که به «محبی مارکوپولو» هم معروف شده است!
آرزو دارم کارخانه داشته باشم برای زنان سرپرست
مرضیه معتقد است خدا اگر دردی میدهد، حتما درمان آن را هم خواهد داد و داروی مرضیه برای تمام سختیهای زندگیاش، صبر و تحمل بود. «اگر باز هم زمین بخورم، خسته نمیشوم و دوباره بلند میشوم و کاری را شروع میکنم. تا چند وقت پیش، آرزو داشتم کارگاهی داشته باشم که زنان سرپرست خانوار و کودکانی را که در خیابان کارهای سخت انجام میدهند مشغول به کار کنم، اما حالا آرزو دارم که کارخانهای داشته باشم و نیروهای بیشتری از طریق این کار چرخ زندگیشان بچرخد.»
مرضیه حالا حامی چندین کودک در کمیته امداد امامخمینی شده است و ماهانه مبلغی برای معیشت آنها واریز میکند. زندگی از نظر زنانی مانند او خیلی زیباست و ارزش جنگیدن هم دارد. او در خلوتهایش به خدا گفته است: معلوم است خیلی صدای من را دوست داری که مشکلات را سراغم میفرستی تا دائم صدایت کنم!